با آن که از صفا چو بهاری نشسته ام


پنهان ز چشم ها به کناری نشسته ام

تا شهسوار من رسد و خیزم از پیش


در پیش راه او چو غباری نشسته ام

نازک تنم، ولی نه چو گل های بامداد


گرد غمم، به چهرهٔ یاری نشسته ام

گر خوب و گر نه خوب؟ نوازشگرم تویی


چون نغمهٔ نهفته به تاری نشسته ام

اشک سیاه شکوه ز شب های دوریم


بر نوک کلک نامه نگاری نشسته ام

در چشم تو سیاهی بخت من اوفتاد


در پیش روی اینه داری نشسته ام

با خون دل خیال ترا نقش می کنم


تا باور آیدت که به کاری نشسته ام.